جان می دهم به گوشه زندان سرنوشت
سر را به تازیانه او خم نمی کنم
زاری بر این سراچه ماتم نمی کنم
با تازیانه های گرانبار جانگداز
پندارد آن که روح مرا رام کرده است
جان سختی ام نگر، که فریبم نداده است
این بندگی، که زندگی اش نام کرده است
بیمی به دل ز مرگ ندارم، که زندگی،
جز زهر غم نریخت شرابی به جام من
گر من به تنگنای ملال آور حیات،
آسوده یک نفس زده باشم حرام من
تا دل به زندگی نسپارم، به صد فریب،
می پوشم از کرشمه هستی نگاه را
هر صبح و شام چهره نهان می کنم به اشک
تا ننگرم تبسم خورشید و ماه را
ای سرنوشت از تو کجا می توان گریخت؛
من راه آشیان خود از یاد برده ام
یک دم مرا به گوشه راحت رها مکن
با من تلاش کن که بدانم نمرده ام
ای سرنوشت مرد نبردت منم، بیا
زخمی دگر بزن که نیفتاده ام هنوز
شادم از این شکنجه خدا را، مکن دریغ،
روح مرا در آتش بیداد خود بسوز
ای سرنوشت، هستی من نبرد توست
بر من ببخش زندگی جاودانه را
منشین که دست مرگ زبندم رها کند،
محکم بزن به شانه من تازیانه را.........
"فریدون مشیری"
سلام نینا جون
چند روز پیش وسط قفسه های کتاب داشتی این شعر و زمزمه می کردی خیلی قشنگه. عاشق شعرهای مشیری ام. خیلی دوست دارم
خوش اومدی عزیزم
راضی جان ممنون که اومدی تو وبلاگم امانظر نذاشتی!!!!
آقا داریوش ممنون از لطفتون، امیدوارم همین طور باشه
9058 بازدید
8 بازدید امروز
2 بازدید دیروز
23 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian